عشق یخ زده

عشق یخ زده

عاشقانه
عشق یخ زده

عشق یخ زده

عاشقانه

به تو می اندیشم

در این نیمه پنهان شب

به یاد توام، به یاد تو

تویی که همدم

نه همدم، فانوس تاریکی های منی

راه می نمایی چون فرشته ای راهنما

رخ مینمایی، چون گلرخی زیبا روی

دهان می گشایی و به روح شب

و روح من تنها، آرامش را هدیه می کنی

هدیه ای که از آن گرانبهاتر و زیباتر

در کون و مکان هرگز نخواهم یافت.....

گاه در این ظلمات و سکوت خلوت تنهایی ام

به تو می اندیشم

به تو ای آسمان پر ستاره ی من

که با سو سوی ستارگانت به من راه می نمایی

و ز درون خویش آگاهم می سازی

درونی پر سوز و ساز

که سازش نغمه غم دارد و سوزش موجب آرامش دل

دلی که دیگر تنها نیست

با خنده های تو میخندد

با گریه های تو می گرید

در خلوت خویش یاری دارد

در خلوت خویش مونسی دارد

مونسی که با او می سراید

و می نوشد قطره های اشک شوق را

که از شادی به گونه هایش جاریست

اما این بار زشوری این اشک

طلب سرمستی می کند

و می گوید:

ای خدااااااااااااااااا

از این قطره

سرمستی برایم عطا کن

این لحظه ها را از من نگیر

که بسیار دوستش دارم...........

دل من

دل من تـنها بـود ، دل من هرزه نـبـود ... دل من عادت داشـت ، که بمانـد یک جا به کجا ؟! معـلـوم است ، به در خانه تو ! دل من عادت داشـت ، که بمانـد آن جا ، پـشـت یک پرده تـوری که تو هر روز آن را به کناری بزنی ... دل من ساکن دیوار و دری ، که تو هر روز از آن می گـذری . دل من ساکن دستان تو بود دل من گوشه یک باغـچه بـود که تو هر روز به آن می نگری راستی ، دل من را دیـدی ...؟!!  

 

 

نسیم

 این مطلب را دوست خوبم مارکوئیس فرستاده.از مارکوئیس عزیز تشکر می کنم

 

دنیا دیوارهای بلند دارد

و درهای بسته که دور تا دور زندگی را فرا گرفته اند

نمی شود از دیوارهای بلند بالا رفت.

نمی شود آن طرفش را دید.

اما همیشه نسیمی از آن طرف دیوار کنجکاوی آدم را قلقلک می دهد.

کاش این دیوارها پنجره داشت، کاش می شد گاهی به آن طرف نگاه کرد.

شاید هم پنجره اش زیادی بالاست و قد من نمی رسد!

 

با این دیوارها چه می شود کرد؟

می شود از دیوارها فاصله گرفت و قاطی زندگی شد

و می شود اصلأ فراموش کرد که دیواری هم هست

شاید می شود تیشه ای برداشت و کند و کند.

شاید دریچه ای، شاید شکافی، شاید روزنی

همیشه دلم می خواست روی این دیوار سوراخی درست کنم.

حتی به قدر یک سر سوزن،

برای رد شدن نور،

برای عبور عطر و نسیم،

برای

بگذریم.

 

گاهی ساعت ها پشت دیوار می نشینم و گوشم را می چسبانم به آن و فکر

می کنم

اگر همه چیز ساکت باشد می توانم صدای باریدن روشنایی را از آن طرف

بشنوم.

اما هیچ وقت، همه چیز ساکت نیست و همیشه چیزی هست که صدای

روشنایی را خط خطی کند.

 

دیوارهای دنیا بلند است ، و من گاهی دلم را پرت می کنم آن طرف دیوار.

مثل بچه بازیگوشی که توپ کوچکش را از سر شیطنت به خانه ی همسایه

می اندازد.

به امید آن که شاید در آن خانه باز شود، گاهی دلم را پرت می کنم آن طرف

دیوار.

 

آن طرف حیاط خانه خداست.

 

و آن وقت هی در می زنم،

در می زنم،

در می زنم،

و می گویم:

دلم افتاده توی حیاط شما ،می شود دلم را پس بدهید؟

 

کسی جوابم را نمی دهد، کسی در را برایم باز نمی کند،

اما همیشه دستی دلم را می اندازد این طرف دیوار

همین

و من این بازی را دوست دارم

همین که دلم پرت می شود این طرف دیوار… همین که

 

من این بازی را ادامه می دهم.

و آن قدر دلم را پرت می کنم،

آنقدر دلم را پرت می کنم تا خسته شوند،

تا دیگر دلم را پس ندهند،

تا آن در را باز کنند و بگویند:

بیا خودت دلت را بردار و برو

 

آن وقت من می روم و دیگر هم بر نمی گردم!

 

من این بازی را ادامه می دهم

 

نوروز۸۹

پیام نوروز این است:  

                       دوست داشته باشید و زندگی کنید؛ زمان همیشه از آن شما نیست. 
 

نوروز89 مبارک 

 

 امیدوارم سال۸۹ سالی پر از امید و خوشی و پر روزی برای همه به خصوص خوانندگان این وبلاگ باشد. با آرزوی بهترین ها برای شما

 

 تبریک ویژه ی نوروزی برای کوچولوی دوست داشتی: 

امیر رضا جان اولین عید نوروز ۸۹ بر تو عزیزم مبارک 

 

ادامه مطلب ...

خدایا!!!!!

خدایا هیچ شبی از گیسوی تو زیباتر نیست . من قلبم را در گیسوی تو گم کرده ام . 

  نگاهم کن تا از خوابی دیرینه و سنگین بیدار شوم. نگاهم کن تا مثل بهار برفها را آب  

 کنم و گیاهان و سبزه ها را یکی یکی در آغوش بگیرم . 

خدایا من بی تو نه پاییزم . نه زمستان . بلکه یک صخره سرسخت و کهنه ام که هیچ  

 گیاهی را میل همنشینی بامن نیست و هیچ موج دور افتاده ای حتی مرا نمینوازد.

  خدایا! به هرجا نگاه می کنم صدای تو را می بینم . عطر صدای تو از هزار بهار  

 خوشبوتر است . تو با زبان یک چشمه و یا پرستو با من حرف می زنی . من صبحگاهان  

 صدای تو را از پشت بام - نزدیک خورشید- برمی دارم و اتاق کوچکم را با آن خشبو می کنم.

 خدایا گلهای سپید را به سوی آسمان می گیرم . کمی شبنم روی آنها بپاش تا دلم تازه شود و غصه هایم را دمی فراموش کنم . مرا در خاکستر سایه ها تنها مگذار! دستهای  

 سردم را بگیر و بگذار روز از آنجایی که من ایستاده ام آغاز شود.

  خدایا دیروز های پرتقالی ام تقدیم به تو . خوابهایم را پر از سنجاقک و بهار کن و  

 بیداری هایم را با ستاره ها و درختان تناور بیامیز! شبهایم را از ماه و باران آکنده ساز و  

 آوازهایم را در گوشه ای از کهکشان جا بده! 

خدایا!جز کلمات ساده چیزی ندارم تا برای آنان که  دوستشان  دارم  به ارث بگذارم .  

 چند کلمه که بوی سیب می دهد تا با آن تو را شبانه روز ستایش کنند...