به نام تو به یاد تو برای تو...
تقدیم می کنم به تمامی عاشقان وفا و دوستی
تقدیم به چشم هایی که در راه ماندند و دل هایی که آنها را راندند
تقدیم به اشک هایی که غرورشان شکست و عهدهایی که کسی آنها را نبست.
به غم انگیزی غروب به عروس فصل ها یعنی پاییز (زمستون)
ماهی قرمز و به همه ی زیبایی ها و نشانه های ایمان
به سبزی جنگل به وسعت دل به استواری کوه به قطره ها ی
شبنم به آیه های باران به لحظه ی زیبای وصال به پولکهای
به هم وفا دار باشیم ...
به نام حق
به نام آنکه دوستی را آفرید، عشق را ، رنگ را ... به نام آنکه کلمه را آفرید.
و کلمه چه بزرگ بود در کلام او و چه کوچک شد آن زمان که می خواستم از او بگویم.
سالهاست دچارش هستم. و چه سخت بود بی دلی را ، ساختن خانه ای در دل.
و این دل بی نهایت، چه جای کوچکی بود برای دل بیتابش.
او رفت و من نشناختمش . در تمام میخک های سر هر دیوار، آواز غریبش را شنیدم
اما نشناختمش. همان گونه که بغض های گاه و بیگاهم را نشناختم.
فقط آنقدر او را شناختم که در سایه های افتاده به کلامش، به دنبال جای پای خدا باشم.
اینجا، هر چه هست، جز با صداقت او و کلام و نقش های او، حوض بی ماهیست.
شاید مزرعه ای باشد با زاغچه ای بر سر آن
زاغچه ای که هیچکس جدی نگرفتش .
اینجا را هدیه اش می کنم، به آن کس که برای سبدهای پرخوابمان، سیب آورد.
حیف که برای خوردن آن سیب، تنها بودیم . چقدر هم تنها ...