عشق یخ زده

عشق یخ زده

عاشقانه
عشق یخ زده

عشق یخ زده

عاشقانه

نسیم

 این مطلب را دوست خوبم مارکوئیس فرستاده.از مارکوئیس عزیز تشکر می کنم

 

دنیا دیوارهای بلند دارد

و درهای بسته که دور تا دور زندگی را فرا گرفته اند

نمی شود از دیوارهای بلند بالا رفت.

نمی شود آن طرفش را دید.

اما همیشه نسیمی از آن طرف دیوار کنجکاوی آدم را قلقلک می دهد.

کاش این دیوارها پنجره داشت، کاش می شد گاهی به آن طرف نگاه کرد.

شاید هم پنجره اش زیادی بالاست و قد من نمی رسد!

 

با این دیوارها چه می شود کرد؟

می شود از دیوارها فاصله گرفت و قاطی زندگی شد

و می شود اصلأ فراموش کرد که دیواری هم هست

شاید می شود تیشه ای برداشت و کند و کند.

شاید دریچه ای، شاید شکافی، شاید روزنی

همیشه دلم می خواست روی این دیوار سوراخی درست کنم.

حتی به قدر یک سر سوزن،

برای رد شدن نور،

برای عبور عطر و نسیم،

برای

بگذریم.

 

گاهی ساعت ها پشت دیوار می نشینم و گوشم را می چسبانم به آن و فکر

می کنم

اگر همه چیز ساکت باشد می توانم صدای باریدن روشنایی را از آن طرف

بشنوم.

اما هیچ وقت، همه چیز ساکت نیست و همیشه چیزی هست که صدای

روشنایی را خط خطی کند.

 

دیوارهای دنیا بلند است ، و من گاهی دلم را پرت می کنم آن طرف دیوار.

مثل بچه بازیگوشی که توپ کوچکش را از سر شیطنت به خانه ی همسایه

می اندازد.

به امید آن که شاید در آن خانه باز شود، گاهی دلم را پرت می کنم آن طرف

دیوار.

 

آن طرف حیاط خانه خداست.

 

و آن وقت هی در می زنم،

در می زنم،

در می زنم،

و می گویم:

دلم افتاده توی حیاط شما ،می شود دلم را پس بدهید؟

 

کسی جوابم را نمی دهد، کسی در را برایم باز نمی کند،

اما همیشه دستی دلم را می اندازد این طرف دیوار

همین

و من این بازی را دوست دارم

همین که دلم پرت می شود این طرف دیوار… همین که

 

من این بازی را ادامه می دهم.

و آن قدر دلم را پرت می کنم،

آنقدر دلم را پرت می کنم تا خسته شوند،

تا دیگر دلم را پس ندهند،

تا آن در را باز کنند و بگویند:

بیا خودت دلت را بردار و برو

 

آن وقت من می روم و دیگر هم بر نمی گردم!

 

من این بازی را ادامه می دهم

 

نظرات 6 + ارسال نظر
کسی که مانند نامش تنهاست بیتا شنبه 21 فروردین‌ماه سال 1389 ساعت 19:09 http://www.darknesswithin.parsiblog.com

اگر روزی قرار بر گفتن دلتنگی هایمان باشد چه می گوئیم ؟
به کمانم دل تنگ می گوید :
پر شده ایم از تنهایی و انتظار مترسک آرزو هایمان شده است
چه خوب می شد ، اگر توپ کودکی بازیگوش پنجره انتظار را می شکست

سوزان یگانه جمعه 3 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 13:22 http://suzanyeganeh.blogfa.com

درود
-----
نفرین به عقربه هایت
ای
ضربان ناکوک
تیک و تاک
نفرین،
چه زود وقت وداع رسید!!
-----
دیر شده اما هنوز سال کهن نشده، پس امید که سال خوبی داشته باشید.
سرفراز باشید[گل][گل][گل]
بدرود

سید مهدی موسوی سه‌شنبه 7 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 19:41 http://bahal3.persianblog.ir

سلام
«پرنده کوچولو؛ نه پرنده بود! نه کوچولو!»
منتشر شد...
انتشارات «سخن گستر»
(بخش «این روشنای نزدیک»)
با این کتاب و چندین کتاب از مجموعه های غزل پست مدرن
در نمایشگاه کتاب امسال
منتظر شماست...
...
به روزم
با چند عکس و یک عالمه تکه شعر
با خبرهایی خوب از نمایشگاه کتاب و معرفی دهها کتاب
با چند حکایت و ماجرای بامزه
و...
به روزم و مثل همیشه منتظر شما
...
به امید دیدار

حسین ظهرابی یکشنبه 2 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 16:04 http://www.hzohrabi.blogfa.com

سلام

[گل]


به روز هستم با :

- صحبت هایی از نمایشگاه کتاب

- یک شعر

- غزل

- و چند تا رباعی!



[گل] منتظرم

یلدا پنج‌شنبه 27 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 14:37 http://youngresearcher.blogfa.com/

با
مشتی
پر شترمرغ
به روزم
...
می نویسم تا نمک بپاشم
بر زخمی که عین عشق است و شین شاهد و قاف قلم
با
احترام به عزیز صبوری و مدارا
دکتر سیدمهدی موسوی

قافیه‌ها را ول کن.
به حاشیه نرو.
بپر وسط متن
منتظرت هستم
می‌آیی؟

سید حامد احمدی دوشنبه 31 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 22:59 http://benamebaba.blogfa.com

"این چه قومیست محمد؟؟؟"
به روزم...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد