خواب تلخ
مرغ مهتاب می خواند
ابری در اتاقم میگرید
گلهای چشم پشیمانی می شکفد
درتابوت پنجره ام پیکر مشرق می لولد
مغرب جان می کند
می میرد
گیاه نارنجی خورشید
در مرداب اتاقم می روید کم کم
بیدارم
نپنداریم درخواب
سایه شاخه ای بشکسته
آهسته خوابم کرد
کنون دارم می شنوم
آهنگ مرغ مهتاب
و گلهای چشم پشیمانی را پر پر می کنم
درود
شعر زیباتون رو خوندم. گمان می کنم این اولین بازدید من از وبلاگ شماست. و چه مهمانی خوبی بود
سرفراز باشید.
بدرود
درود
خواب تلختون رو خوندم و دارم انتظار میکشم با چیزی کام تلخم شیرین بشه.
سرفراز باشید.
بدرود