دل من می سوزد
که قناری ها را پر بستند
که پر پاک پرستوها را بشکستند
و کبوترها
آه کبوترها را ...
دل من در دل شب
خواب پروانه شدن را می بیند
مهر در صبحدمان داس به دست
خرمن خواب مرا می چیند
خواب تلخ
مرغ مهتاب می خواند
ابری در اتاقم میگرید
گلهای چشم پشیمانی می شکفد
درتابوت پنجره ام پیکر مشرق می لولد
مغرب جان می کند
می میرد
گیاه نارنجی خورشید
در مرداب اتاقم می روید کم کم
بیدارم
نپنداریم درخواب
سایه شاخه ای بشکسته
آهسته خوابم کرد
کنون دارم می شنوم
آهنگ مرغ مهتاب
و گلهای چشم پشیمانی را پر پر می کنم
من از تو بی وفا ترم ، اگر مرا رها کنی ولی نمی شود مرا ز عشق خود جدا کنی
بگو اسیر عادتی ، تو را به دوستی چه کار ! بگو که حاضری مرا فدای لحظه ها
کنی همیشه صد بغل پرم ، ز درد هات و غصه هات . نمی شود که یک بغل ، برای
من دعا کنی ؟ چقدر ساده ای هنوز ، کسی به فکر درد نیست به جز من از کسی
نخواه ، که با دلش صفا کنی تمام شد ، دلم گرفت ، به خون کشیده شد تنم بیا ، به
موقع آمدی که در رگم شنا کنی بیا ، نترس که هیچکس نمی شود مزاحمت اگر
به روی قلب من ، تو خانه ای بنا کنی
به امشب، به تقصیر من، عشق تو به حالی که بی من تو داری قسم
به روزای خوبی که بردی منو به حسی که گفتی میاری قسم
به دلخواهی اولین دلهره به گاهی که با من نبودی قسم
جدا می شی و می رم از خاطرت ولی شک نکن من بهت می رسم
نشد تا تو هستی من عاشق بشم نشد قلب ما عشقو باور کنه
شب رفتنت آرزو می کنم خدا وقت دوریتو کمتر کنه ...
به چشمای تو قبل هر گریه ای قسم می خورم یاد تو با منه
قسم می خورم بغض این انتظار یه روزی تو آغوشمون می شکنه