عشق یخ زده

عشق یخ زده

عاشقانه
عشق یخ زده

عشق یخ زده

عاشقانه

منو تو کم بودیم

خواستنی ها کم نیست، منو تو کم بودیم
خشک و پژمرده و تا روی زمین خم بودیم
گفتنی ها کم نیست، منو تو کم گفتیم
مثل هزیان دم مرگ از آغاز چنین درهم و برهم گفتیم
دیدنی ها کم نیست، منو تو کم دیدیم
بی سبب از پاییز جای میلاد اقاقی ها را پرسیدیم
چیدنی ها کم نیست، منو تو کم چیدیم
وقت گل دادن عشق روی دار قالی
بی سبب پرتاب گل سرخی را ترسیدیم
خواندنی ها کم نیست، منو تو کم خواندیم
من و تو ساده ترین شکل سرودن را در معبر باد...
با دهانی بسته، وا ماندیم.
منو تو کم بودیم... 

 


ترانه ای از فریدون فروغی

چرا وقتی که آدم تنها میشه

غم و غصه اش قد یک دنیا میشه

میره یک گوشه پنهون میشینه

اونجا رو مثل یه زندون میبینه

غم تنهایی اسیرت میکنه

تا بخوای بجنبی پیرت میکنه

وقتی که تنها میشم اشک تو چشام پر میزنه

غم میاد یواش یواش خونه دل در میزنه

یاد اون شب ها می افتم زیر مهتاب بهار

توی جنگل لب چشمه می نشستیم من و یار

میگن این دنیا دیگه مثل قدیما نمی شه

دل این آدما زشته دیگه زیبا نمی شه

اون بالا باد داره زاغ ابرا رو چوب میزنه

اشک این ابرا زیاده ولی دریا نمیشه

غم تنهایی اسیرت میکنه

تا بخوای بجنبی پیرت می کنه

حقیقت داره دلتنگی

حقیقت داره دلتنگی 

دلیل اینکه آرومم امید لمس دستاته
همین لبخند پنهانی کنار لحن گیراته
دلیل اینکه تنهایی همین دستای تنهامه
همین دنیای تاریکم همین تردید چشمامه
شبیه حس پژمردن دچار شک و بی رنگی
من آرومم تو تنهایی حقیقت داره دلتنگی
هنوزم میشه عاشق شد هنوزم حال من خوبه
ببین دنیا پر از رنگه هنوزم عشق محبوبه
تو دلگیری نمیدونی چه رویایی به من دادی
اگه فکر میکنی سردم برو رد شو، تو آزادی
نمیدونی چقدر سخته تو پشت نبض دیواری
نمیدونم تو این روزا چه احساسی به من داری
نه اینکه سرد و مغرورم نه اینکه دور از احساسم
بزار دست دلم رو شه بزار رویا رو بشناسم
تموم شهر خوابیدن، من از عشق تو بیدارم
یه روز می فهمی از چشمام چه احساسی به تو دارم

خدایا...!

خدایا کفر نمیگویم ، پریشانم ، چه میخواهی تو از جانم ؟   

خداوندا تو مسئولی.خداوندا تو میدانی که انسان بودن و ماندن در این دنیا چه دشوار است مرا بی‌آنکه خود خواهم اسیر زندگی کردی 

چه رنجی میکشد آنکس که انسان است و از احساس سرشار است

به چه می خندی؟؟!!!

به چه می خندی تو؟

به مفهوم غم انگیز جدایی؟

به چه چیز؟

به شکست دل من یا به پیروزی خویش؟

به چه می خندی تو؟

به نگاهم که چه مستانه تو را باور کرد؟

یا به افسونگری چشمانت که مرا سوخت و خاکستر کرد؟

به چه می خندی تو؟

به دل ساده من می خندی که دگر تا به ابد نیز به فکر خود نیست؟

خنده دار است، بخند