من از تو بی وفا ترم ، اگر مرا رها کنی ولی نمی شود مرا ز عشق خود جدا کنی بگو اسیر عادتی ، تو را به دوستی چه کار ! بگو که حاضری مرا فدای لحظه ها کنی همیشه صد بغل پرم ، ز درد هات و غصه هات . نمی شود که یک بغل ، برای من دعا کنی ؟ چقدر ساده ای هنوز ، کسی به فکر درد نیست به جز من از کسی نخواه ، که با دلش صفا کنی تمام شد ، دلم گرفت ، به خون کشیده شد تنم بیا ، به موقع آمدی که در رگم شنا کنی بیا ، نترس که هیچکس نمی شود مزاحمت اگر به روی قلب من ، تو خانه ای بنا کنی |