عشق


سلام دوستان
. امروز یک مطلب قشنگ از نوشته های ارسالی همراه همیشگی این وبلاگ آقا مهدی از اصفهان براتون گذاشتم. امیدوارم لذت ببرید. خودم که خیلی لذت بردم


                         Love

 

Because of you, in gardens of blossoming flowers I ache from the
perfumes of spring.
   I have forgotten your face, I no longer remember your hands;
how did your lips feel on mine?
   Because of you, I love the white statues drowsing in the parks,
the white statues that have neither voice nor sight.
   I have forgotten your voice, your happy voice; I have forgotten
your eyes.
   Like a flower to its perfume, I am bound to my vague memory of
you. I live with pain that is like a wound; if you touch me, you will
do me irreparable harm.
   Your caresses enfold me, like climbing vines on melancholy walls.
   I have forgotten your love, yet I seem to glimpse you in every
window.
   Because of you, the heady perfumes of summer pain me; because
of you, I again seek out the signs that precipitate desires: shooting
stars, falling objects.

 


عشق

 


به خاطر تو
در باغهای سرشار از گلهای شکوفنده
من
از رایحه بهار زجر می کشم !

 

چهره ات را از یاد برده ام
دیگر دستانت را به خاطر ندارم
راستی ! چگونه لبانت مرا می نواخت ؟!

 

به خاطر تو
پیکره های سپید پارک را دوست دارم
پیکره های سپیدی که
نه صدایی دارند
نه چیزی می بیننند !

 

صدایت را فراموش کرده ام
صدای شادت را !
چشمانت را از یاد برده ام .

 

با خاطرات مبهمم از تو
چنان آمیخته ام
که گلی با عطرش !
می زیم
با دردی چونان زخم !
اگر بر من دست کشی
بی شک آسیبی ترمیم ناپذیر خواهیم زد !

 

نوازشهایت مرا در بر می گیرد
چونان چون پیچکهای بالارونده بر دیوارهای افسردگی !

 

من عشقت را فراموش کرده ام
اما هنوز
پشت هر پنجره ای
چون تصویری گذرا
می بینمت !

 

به خاطر تو
عطر سنگین تابستان
عذابم می دهد !
به خاطر تو
دیگر بار
به جستجوی آرزوهای خفته بر می آیم :
شهابها !
سنگهای آسمانی !!